صدراصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات کودکی صدرا

جزیره بازی

1396/3/26 11:42
نویسنده : مامان صدرا
236 بازدید
اشتراک گذاری

تو شهر ما فعالیت های سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری برای بچه ها بدک نیست و من از چندسال پیش که بنرهای تبلیغاتی برنامه هاشو توی شهر می دیدم خوشم می آمد و می گفتم چه جالب! اگه من یه بچه داشتم حتما شرکت می کردم. و حالا این 3.5 سال که شرط لازم اون را دارم شرط کافی را ندارمبی حوصله و اون نداشتن همت هست. 

چند روز پیش بالاخره تصمیم گرفتم که عصر ببرمت جشنواره آب بازی که توی جزیره بازی برگزار می شد. یه برنامه آب پاشونک و بازی با تفنگ آبپاش و بادکنک های پر از آب و یه سری کارهای مسابقه ای بود که خیلی مفرح بود برای بچه ها. ولی من هنوز تا قبل این لحظه بهم ثابت نشده بود که تو هیچ کجا توی جمع بدون من نمیری و خوب مامان ها را راه نمیدادن توی میدون. کلا اخلاقت توی خونه و جمع زمین تا آسمون تفاوت داره و بخصوص توی محیطی که بچه ها باشند اصلا تمایل نداری بری اون هم بچه هایی که سطل سطل روی هم دیگه آب می ریزند و اصلا توی این وضعیت راحت نبودی. حتی با وجودی که با نیکان رفته بودیم و من انتظار داشتم با همدیگر برین ولی اون هم که کوچک تره و این حالت هاش شدید تر از توخطا. تا اینکه با اصرار زیاد ما مسئول اونجا قبول کرد که خاله باهاتون بیاد تا حداقل دو قدم جلو برید و بازی کنید. تا اینکه بعد از نیم ساعت با تلاش زیاد خاله و مربی اونجا یکم عادت کردین ولی نه در حد بازی با بقیه بچه ها در حدی که با خودتون آب بازی کنید.

آخر برنامه هم ماهیگیری بود و مربی اونجا در حال دادن توضیح به شما که نباید ماهی ها که میگیرید را اذیت کنید و ...نه

بعدش خوشحال و خندان دویدی تا ماهی را به من نشون بدی و چه بلاها که سر این ماهی نیاوردیغمگین که من دوباره توی آب انداختمش. خیلی این توصیه ها کارساز بودچشمک.

صدرا و نیکان در حال شن بازی. البته با حوض مخصوص پا شستن بعدش بیشتر حال کردیآرام

-

جزیره بازی یه غرفه هم داره که میتونید برید حیوانات دست آموز را از نزدیک ببینید و بغل کنید و .. هر چند خوبه برای آشنایی شما با حیوانات ولی من خیلی دلم برای این زبان بسته ها میسوخت بخصوص کبوترهای ناز و خرگوش ها که مدام ازین دست به اون دست می شدند و گاهی به زمین می افتادند و هر چقدر هم ما بگیم باهاشون مهربون باشید بالاخره چند تا بچه شیطون مثل شما پیدا میشه که اصلا گوش نکنن و بخوان همه چیز را امتحان کنند. مثلا خرگوش را با گوش هاش بلند کنندغمناک. من که بالشخصه اصلا مایل نیستم حیوانات خونگرم پشمالو را بغل کنم از بچگی هم همینجور بودم. ولی شما بچه ها دوست ذارید.

تا شب کلی اونجا بازی و بدوبدو کردین. همیشه وقتی می خوایم از یه جا برگردیم تازه به محیط آشنا شدین و باصطلاح پا گرفتین.  روز خوبی بود و بهمون خوش گذشت

 

پسندها (3)

نظرات (0)