صدراصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات کودکی صدرا

جزیره بازی

تو شهر ما فعالیت های سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری برای بچه ها بدک نیست و من از چندسال پیش  که بنرهای تبلیغاتی برنامه هاشو توی شهر می دیدم خوشم می آمد و می گفتم چه جالب! اگه من یه بچه داشتم حتما شرکت می کردم. و حالا این 3.5 سال که شرط لازم اون را دارم شرط کافی را ندارم  و اون نداشتن همت هست.  چند روز پیش بالاخره تصمیم گرفتم که عصر ببرمت جشنواره آب بازی که توی جزیره بازی برگزار می شد. یه برنامه آب پاشونک و بازی با تفنگ آبپاش و بادکنک های پر از آب و یه سری کارهای مسابقه ای بود که خیلی مفرح بود برای بچه ها. ولی من هنوز تا قبل این لحظه بهم ثابت نشده بود که تو هیچ کجا توی جمع بدون من نمیری و خوب مامان ها را راه نمیدادن توی ...
26 خرداد 1396

کارگاه فرزند پروری (1)

الان چند هفته است که دارم یک دوره کارگاه فرزندپروری را می گذرانم. از بس رفتار با شما فینگیلی ها سخته امروزه روز دیگه برای آب خوردن و لباس پوشیدنتون هم باید آموزش دید . تصمیم گرفتم خلاصه مطالب را هر دفعه اینجا بنویسم که هم برای خودم مرور بشه و هم بازدیدکنندگان استفاده کنند. پس روی سخنم توی این پست ها با مامان های محترم هست. عنوان این دوره فرزندپروری به روش فرامدرن یا درمان فرامدرن ACT هست. این روش جدیدی هست که اخیرا در ایران داره رایج می شود و البته سالهاست که در امریکا و اروپا روانشناسان از /ان استفاده می کنند. البته کسانی که به رشته روانشناسی آشنا هستند اطلاعات بیشتری دارند ولی چکیده این روش را اینجا به زبان ساده و مادرانه بیان کنم. ...
18 اسفند 1395

مریضی و تمارض!

پسری گلم یکی از خصوصیاتت که تازه برام مشهود شده این هست که ما را واقعا سرکار می گذاری  و من نمی دونم این کارها را از کجا آموزش می بینی و چجور یاد گرفتی. الان ماجراش را تعریف می کنم. از مهر امسال که رفتی مهد متاسفانه مشکلی که ایجاد شد مریضی های مکرر بود و می تونم بگم بیشتر از 50 درصد روزهای پاییز و اوایل زمستان را مریض بودی و این سوغات را به من هم می دادی . اولش شب ها تو خواب بینی هات می گرفت و صبح با صدای گرفته از خواب بیدار می شدی و سینوزیت خودشو نشون می داد و بعدش چند شب تب شدید و آبریزش و سرفه و مشکل لوزه سوم و تفس کشیدن تو خواب و بعد از دو هفته! که می خواستی خوب شی یهو می دیدم ا انگار علایم از نو شروع شد و روز از نو روزی از نو...
1 اسفند 1395

باشگاه کودک

الان که به وبلاگ سر زدم دیدم سه ماهه پست نگذاشتم و تنبلی کردم. البته پست نیمه کاره دارم که بعدا آپدیت می کنم. حالا فعلا جدیدتر ها را دریابیم . یه مدتی هست که من و بابا فهمیدیم که شما پسر بسیار محتاطی هستی (علی رغم خرابکار بودن و شیطونی). محتاط منظور اینه که کم جرات و یکم ترسو. البته این مورد را من قبل از دوسالگی هر موقع فرمهای ASQ را برات پر می کردم تشخیص داده بودم . چون همیشه پاسخ قسمت هایی مثل اینکه آیا جفت پا میتونی بپری یا توپ را بندازی هوا و بگیری و ... منفی بود. الان حدسی که من می زنم اینه که بعدا که مدرسه رفتی توی ورزش اصلا زرنگ نمیشی   یا در حالت کلی تر ازون دسته آدمها نمیشی که روی یک پاشنه هزار تا چرخ می زنن. چند تا ...
30 دی 1395

سه سالگی صدرا

صدرای من هم بالاخره سه ساله شد.  امسال چهارمین سالی هست که مهرماهش با سالهای گذشته بسیار تفاوت کرده و فکرشو میکنم هر چند خیلی ماجراها با هم داشتیم ولی بازم زود گذشت و انگار همین چند وقت پیش بود که یه پسر کوچولو به جمع ما اضافه شد و اون روزهای اول من حسابی گیج و ویج بودم و نمی فهمیدم کی روز میشه و کی شب و اصلا دیگه تقویم و روز و .. برام مهم نبود  (البته نمیدونم چرا ازونموقع تا حالا این گیجی بهم موند ) و همه فکر و ذکرم شده بود این که الان پسر کوچولو کی بیدار میشه و شیر میخواد و دلش درد می کنه و گریه میکنه و ... هر چند سه سال پیش که بدنیا اومدی من و بخصوص بابا روزهای سختی را می گذروندیم و خاطرات خوشی از اون روزها ند...
1 آبان 1395

یادته ...؟

یکی از سوال هایی که همیشه توی ذهن من بود و خیلی مشتاق بودم جوابشو پیدا کنم این بود که از چه زمانی یه تصویر یا اتفاق توی ذهن بچه ها باقی می مونه یا خاطره شکل می گیره. گذاشتم زمان بگذره تا به مرور جوابشو پیدا کنم. البته ممکنه زمانی که هنوز درست حرف نمی زدی هم یه خاطراتی توی ذهنت بود ولی خیلی روی اونها حساب نمی کردم  من موقعی مطمئن شدم که دیگه کامل حرف می زدی و می تونستی تعریف کنی. اولین بار که متوجه شدم بیست و سه ماهت بود که سراغ اردک هایی را می گرفتی که سه ماه قبلش همونجا دیده بودی . ازون جا بود که فهمیدم دیگه خیلی از وقایع توی ذهن پسر کوچولوی من ماندگار می شه  و الان تقریبا شش ماهه که شروع کردی خاطره برام تعریف می کنی . میگ...
20 مهر 1395

بستنی

یکی از نادر خوردنی هایی که پسری مامان بهش علاقه داره بستنی هست. البته تا قبل از یک سال و نه ماهگیت هر چه تلاش می کردم اصلا لب نمی زدی تا اینکه یک روز یه کم بستنی شکلاتی را چشیدی و دیدی انگار بدک نیست . ازون موقع به بعد علاقه ات به بستنی بیشتر و بیشتر شد و هر جا بستنی می دیدی می خواستی. منم چون زیاد تمایل به خوردن روزمره خوراکی های صنعتی ندارم و دستور درست کردن بستنی با شیر در خانه یکم سخت هست تصمیم گرفتم برات بستنی میوه ای درست کنم. یه بار درست کردم و خیلی خوشت اومد. یه مزیت دیگر این روش اینه که فقط ازین طریق هست که یکم میوه به بدنت میرسه. آخه اصلا لب به هیج میوه ای نمی زنی . تو طول تابستون دریغ از یک حبه انگور یا یک هلو... هیچ. و این خیلی ...
12 مهر 1395

بوی پاییز

امروز 31 شهریور هست و حدفاصل تابستان و پاییز. روز وداع با تابستان. بوی پاییز را میده و هوا زود تاریک میشه ولی توی تقویم جزو تابستان حساب میشه.. خلاصه این ها را گفتم که یعنی باز هم پاییز اومد و من دیگه لازم نیست بگم از بس صریحا و تلویحا گوشه و کنار اشاره کردم که شروع این فصل را دوست ندارم و دلم میگیره. انگار کارنامه سی ساله ای را جلوی چشمهام می بینم و هی تو ذهنم مرور می کنم...  فعلا چند تا چیز ذهنم را مشغول کرده.. اول اینکه نمیدونم برای مهد قطعی ثبت نامت بکنم یا نه. چون الان فکرشو کردم دیدم شما که مهر به دنیا اومدی اگه از الان بخواهی بری مهد 4 سال باید بری تا بالاخره بتونی مدرسه بری و یکم زیاده . اینم یکی دیگه از معایب اوایل پ...
31 شهريور 1395