صدراصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات کودکی صدرا

سه سالگی صدرا

1395/8/1 1:10
نویسنده : مامان صدرا
389 بازدید
اشتراک گذاری

جشنجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشن

صدرای من هم بالاخره سه ساله شد.  امسال چهارمین سالی هست که مهرماهش با سالهای گذشته بسیار تفاوت کرده و فکرشو میکنم هر چند خیلی ماجراها با هم داشتیم ولی بازم زود گذشت و انگار همین چند وقت پیش بود که یه پسر کوچولو به جمع ما اضافه شد و اون روزهای اول من حسابی گیج و ویج بودم و نمی فهمیدم کی روز میشه و کی شب و اصلا دیگه تقویم و روز و .. برام مهم نبود  (البته نمیدونم چرا ازونموقع تا حالا این گیجی بهم موندغمگین) و همه فکر و ذکرم شده بود این که الان پسر کوچولو کی بیدار میشه و شیر میخواد و دلش درد می کنه و گریه میکنه و ... هر چند سه سال پیش که بدنیا اومدی من و بخصوص بابا روزهای سختی را می گذروندیم و خاطرات خوشی از اون روزها ندارم و یک ماه بعدش بابابزرگت (بابای بابا) که تو ندیدیشون از پیش ما رفتند. این دفعه قسمت شد که من این موضوع را اشاره کنم و یادی از بابابزرگت کنم (روحشان شاد).

خلاصه بخوام بگم بچه ای بودی که نوزادی و تقریبا تا زیر شش ماه کارهات تقریبا راحت بود. بعد از شش ماهگی سختی ها شروع شد که اولین اون غذا خوردنت بود که هنوزم تا حدی ادامه داره و بعدش شیطونی ها که روز به روز داره بیشتر میشه. 

امسال تولدت مقارن شد با روز عاشورا و من نشد که یه جشن درست برات بگیرم و خواستم بعدش بگیرم که خلاصه صرف نظر شد و آسمون هم به زمین نرسیدچشمک (شوخی کردم). کادوهات را هم به مرور از اول مهر دریافت کردی. حالا که جشن نداشتیم من درموردش بنویسم و عکس بذارم یکم از خصوصیاتت توی 3 سالگی را تیتر وار بگم:

- نسبت به قبل یکم رفتارت نسبت به اسباب بازی هات عوض شد و بالاخره  بجز ماشین بازی سراغ بقیه شون هم رفتی و یکم باهاشون بازی کردی

 

- بر خلاف تصوری که داشتم که هر چه بزرگتر میشی بشینی و کمی طولانی مدت تر بازی کنی اصلا اینجور نیست و الان همش میگی مامان بیا با من بازی کن و من هر چه بشینم باهات بازی کنم وقتی میخوام پاشم میگی کجا میری بشین.

- ریخت و پاش ها و خرابکاری ها همچنان ادامه داره و یه نرخ افزایشی هم داره. نمیدونم کی می خواهی این کارها را کمتر کنی. فکر می کنم تو رده همسالانت جزو رکورد داران ریخت و پاش باشی. این کارها را از زیر یکسال انجام می دادی ولی اون موقع هدفت کشف و کنجکاوی بود و الان اهدافت عوض شده و به قصد به هم زدن نظم و اغتشاش و شایدم جلب توجه انجام میدیغمگین. این کارها شامل مواردی مثل ریختن برنج و حبوبات کف آشپزخانه، برداشتن آب و مایعات از یخچال و ریختن روی فرش و زمین و ..، انداختن وسایل الکترونیکی یا ریموت داخل آب و نهایتا از کار انداختن آنها، به هم زدن و قایم کردن وسایل بابا و مامان، شکستن ظروف، باز کردن مکرر در با آیفون و هربار رفتن من تا پشت در (تو این مورد من هیچ چاره ای به ذهنم نرسیده مگر قطع کلی سیم برق اون)... بازم بگم؟ یه بار می بینیم هر چی آب توی سینک میریزه میاد داخل کابینت و می فهمیم که رفتی لوله خرطومی را از زیر کابینت کشیدی بیرون.تعجب.  یعنی به هیچی رحم نمیکنی. عکس را ببینی متوجه می شیگیج

 

نتیجه همه این کارهات اینه که با یه خونه بهم ریخته مواجه هستی که همه چیز توش گمه و یک مامان خسته که بجای اینکه وقت و انرژی شو صرف بازی و گذران وقت با شما بکنه صرف اصلاح این امورات باید بکنه.

- از من اصلا حساب نمی بری حتی از بابا و من خیلی ناراحتم ازین جهتغمگین چون از الان زورم بهت نمیرسه و بالقوه یه قدرت دفاع شخصی عجیبی از خودت داری که وقتی نخواهی کاری را انجام بدی (بصورت عامیانه لجبازیخندونک کنی) هیچ کس حریفت نمیشه. من از گفتن جزییات معذورم خجالت

- چند روز در هفته مهد میری و با این که شب ها دیر خوابیدی من به زور بیدارت میکنم و با حالتی خواب و چشمان نیمه باز میبرمت مهد ولی ظهر که میام دنبالت می بینم سرحالی و خوشحالآرام. جالب اینجاست که توی مهد پسر بسیار آرومی هستی و من نمی دونم چرا رفتارت توی خونه کاملا متفاوته. شاید بخاطر اینه که صبح تا ظهر باطریت درست شارژ نشده و عمده انرژیت عصر تا آخر شبه.

- حافظه ات فوق العاده بالاست و در مواقع شیطونی اصلا نمیشه حواست را پرت کرد حتی اگه یه چیز ممنوع را بخواهی اگه بخوابی و بهت ندیم فردا که از خواب بیدار شی دوباره سراغش را می گیری اینه که روشهایی که توی روانشناسی توصیه شده برای بعضی مواقع که باید حواس بچه را پرت کرد اصلا کارساز نیست. تازگی وقتی یه چیز موردنیاز می خواهیم بهت میگم یادت باشه وقتی رفتیم بیرون بهمون یادآوری کنی بخریم و جالبه اگه چند روز بعد هم بریم خرید خوب یادته و تذکر میدی بهمون. ما که خودمون یادمون نمی مونه.

اینم عکس از یک روز پاییزی که توی پارک حسابی با این پیشی تنبل دوست شدی و خوب شیطونی کردی 

ببخشید من خیلی رمانتیک برات ننوشتم چون بخصوص این روزها خیلی داری شیطونی می کنی و نوشته های من هم بشدت تاثیرپذیر از رفتارتچشمک

 

پسندها (6)

نظرات (2)

امیرحسین
25 آذر 95 13:48
سلام صدرا جون تو هم مثل من خیلی معلومه خیلی بلایی منم خونه رو یه جوری به هم ریزی میکنم که مامان دیگه قید تمیز کردن و کلا میزنه// خاله و ایناهم که میان خونمون میگن واااااااااااای کی این جا رو کثیف کرده،و شروع میکنن به تمیز کردن هر چی هم که مامانی میگن نکنید که وقتی دوباره برید میشه همون آش و همون کاسه اون موقع اینم میشه قیافه من اینم قیافه مامانم
نسیم خانومــــــ♡
25 آذر 95 14:38
سلام پسملتون خییییییییییییلی ماههاسم فرشته ما هم صدراست که واقعا خوشگله...اگه مایل باشید تبادل لینک بکنیم؟؟؟
مامان صدرا
پاسخ
ممنون. لینک شما را گذاشتم