صدراصدرا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات کودکی صدرا

یادته ...؟

1395/7/20 8:46
نویسنده : مامان صدرا
279 بازدید
اشتراک گذاری

یکی از سوال هایی که همیشه توی ذهن من بود و خیلی مشتاق بودم جوابشو پیدا کنم این بود که از چه زمانی یه تصویر یا اتفاق توی ذهن بچه ها باقی می مونه یا خاطره شکل می گیره. گذاشتم زمان بگذره تا به مرور جوابشو پیدا کنم. البته ممکنه زمانی که هنوز درست حرف نمی زدی هم یه خاطراتی توی ذهنت بود ولی خیلی روی اونها حساب نمی کردم چشمک من موقعی مطمئن شدم که دیگه کامل حرف می زدی و می تونستی تعریف کنی. اولین بار که متوجه شدم بیست و سه ماهت بود که سراغ اردک هایی را می گرفتی که سه ماه قبلش همونجا دیده بودیآرام.

ازون جا بود که فهمیدم دیگه خیلی از وقایع توی ذهن پسر کوچولوی من ماندگار می شه محبت و الان تقریبا شش ماهه که شروع کردی خاطره برام تعریف می کنیخنده. میگی: یادته اون روز رفته بودیم فلان جا و چی شد؟ بعد من این کار را کردم بعد تو چکار کردی.... البته زمان گذشته ات دیروز یا دیشبه ممکنه منظورت چند ماه پیش باشهخندونک.  یادته اون روز سوار ماشین بودیم بعد خوردیم به اون ماشینه بعد تو گفتی نگو به باباهیس.  یعنی دیگه هیچ چیز را نمی شه مخفی کرد از دست تو میری رو می کنی خنده. یادته تو خونه قبلی مامان جون زیرزمین بزرگ داشتن می رفتیم توش می دویدم و بازی می کردیم و ...

خلاصه دیگه هیچ چیز یادت نمیره و خیلی باید حواسمون جمع باشهخندونک.

حالا که بحث به اینجا کشید بذار منم اولین خاطره زندگی ام را برات بگم که مربوط به زمانی هست که دو سال و سه ماهم بوده: (به سبک آقای همسادهچشمک)

صحنه ای که هیچ وقت فراموش نمی کنم و من یادمه شب کنار باباجون خوابیده بودم که یهو با صدای هولناکی از خواب پریدم و گریه کردم و باباجوم منو محکم بغل کرد. اون شب مامان جون هم بیمارستان رفته بود که خاله را بدنیا بیاره. موقعیت تخت تو اتاق و حتی جهت خوابیدنمون را دقیق یادمه. حالا اون صدای چی بود؟ بمبی که چند متری خونه فرود اومده بودغمگینخطا... اصلا الان که فکرشو می کنم مو به تنم سیخ میشه و می بینم واقعا ما توی چه شرایطی به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم. چه لحظه های ترسناک و استرس آوری را تجربه کردیم. یادمه صحنه هایی را که هر مامان دست بچه های قد و نیم قدشو که معمولا 2 تا هم بیشتر بودند میگرفت و هراسان به سمت پناهگاهی در خیابان می دوید. اون زمان امکانات هم مثل الان نبود و بنظرم واقعا زندگی سخت تر بود ولی با این وجود آدم ها خیلی با هم صمیمی و نزدیک بودند و با وجود همه مشکلات در کنار هم شادتر از الان بودند.

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)