باشگاه کودک
الان که به وبلاگ سر زدم دیدم سه ماهه پست نگذاشتم و تنبلی کردم. البته پست نیمه کاره دارم که بعدا آپدیت می کنم. حالا فعلا جدیدتر ها را دریابیم.
یه مدتی هست که من و بابا فهمیدیم که شما پسر بسیار محتاطی هستی (علی رغم خرابکار بودن و شیطونی). محتاط منظور اینه که کم جرات و یکم ترسو. البته این مورد را من قبل از دوسالگی هر موقع فرمهای ASQ را برات پر می کردم تشخیص داده بودم. چون همیشه پاسخ قسمت هایی مثل اینکه آیا جفت پا میتونی بپری یا توپ را بندازی هوا و بگیری و ... منفی بود. الان حدسی که من می زنم اینه که بعدا که مدرسه رفتی توی ورزش اصلا زرنگ نمیشی یا در حالت کلی تر ازون دسته آدمها نمیشی که روی یک پاشنه هزار تا چرخ می زنن. چند تا نمونه ش بگم مثلا پارک که میریم همیشه دوست داری کوتاه ترین و کم شیب ترین سرسره را انتخاب کنی. چند باری که ترامپولین بازی کردی فقط روش راه رفتی و هر چی من سعی کردم بهت یاد بدم جفت پا بپری فایده نداشت و من می دیدم که بچه های کوچکتر از شما خیلی راحت می پریدن بالا و کلی کیف می کردن و صدرا کوچولوی من هم قدم زنان در حالی که هر چند تا قدم یک بار هم می افتادی حرکت می کردی و خیلی هم از حرکتت راضی بودی و ما را خندوندی.
اولین عکست روی ترامپولین که دو سال و ده ماهت بود
یک روز قرار بود از طرف مهدکودکت ببرنتون باشگاه مادر و کودک و این اولین تجربه اردوی شما می شد. ازون جا که من یکم نگران بودم و حتی با ماشین شخصی هم فقط روی صندلی ماشین می شینی اصلا نمی تونستم تصور مینی بوس و یه عالمه بچه را بکنم این بود که من هم همراهت اومدم. قبلا چنین جاهایی نبرده بودمت چون می دونستم که اصلا گوش به حرف مربی ها نمی دی و هر جوری که دلت بخواد می خوای بازی کنی و اونجا هم دیدم تصورم درسته. کلا تو همه زمینه ها همینجوری. جاهایی مثل صخره نوردی و قسمت هایی که پرش لازم داره و ... را که اصلا حرفشو نزنم چون اون جاها را به جای پرش، آروم می نشستی و با کلی احتیاط پاتو میگذاشتی زمین. استخر توپ را جزو بازی های مورد علاقه ات هست ولی چون استخر اونجا نسبت به جاهایی که قبلا رفته بودی کوچک تر بود و تراکم بچه ها خیلی بیشتر ترجیح دادی اصلا پا توش نگذاری. در کل تجربه خوبی بود و دوست داشتی. حالا منم ازین ببعد می برمت تا کم کم راه بیفتی. کیفیت عکس ها خوب نیست چون از روی فیلم گرفتم ولی همین که مفهوم را می رسونه کافیه
خوب اصلا دوست نداری از جمع تبعیت کنی.. زور که نیست
اوایل با خودم می گفتم چرا نسبت به همسالانت کند تری و کم جرات تر.. بعد یکم فکر کردم دیدم که خودم از وقتی یادم میاد و دبستان بودم زنگ ورزش برام بدترین ساعت های مدرسه بود و هیچ وقت توی ورزش شاگرد زرنگی نبودم البته این بخش بیشتر منظورم کارهای تیمی هست مثلا توپ همیشه از زیر پام در می رفت و گرفتن پاس برام خیلی سخت بود و کلا یه لحظات زجرآوری بود برام می دیدم که همه بچه ها (بخصوص اونهایی که درسشون ضعیف تر بود) چقدر تند و فرز بودند و من چرا نمی تونستم یه توپ را درست شوت کنم. یادمه دوره راهنمایی امتحان پرش طول داشتیم و بچه ها تا دو متر می پریدن و نوبت من که میشد تا میومدم پامو از زمین بلند کنم یه ندایی توی درونم میگفت نپر و اصلا یه ترسی داشتم از پرش و خلاصه و... حالا این قسمت ها چیزیه که تو ذهنمه چون تجربه مهد و .. نداشتم ولی وقتی مدرسه میرفتم اینجور بودم قاعدتا قبل از مدرسه دیگه چه بی دست و پایی بودم
وضعیت بابا هم فکر نکنم بهتر از من بوده البته اون تو یه زمینه هایی مثل دوی سرعت و استقامت خیلی توانا بوده و هست ولی خوب تو بیشتر زمینه ها ضعیف بوده و میانگین اینها شده یه پسر کوچولو که توی یه سالگی میترسه جفت پا بپره یا نمیتونه توپ را بگیره. فکر نکنم خیلی عجیب و دور از انتظار باشه. نه؟